سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یاد دادم ب خودم غصه تراشی نکنم

با انگشتم روی میز تحریرم یه صورتک خندون می کشم!

به قول معلم ریاضیمون یه کم برو عقب و خوب بهش نگاه کن!

چند قدمی عقب تر می رم و دوباره خوب نگاش می کنم!

نه مثل این که این لبخند تلخ تنهایی و بی وفایی منه!

صندلی چرخ دارم رو تکون می دم تا روش بشینم...

قژی می کنه و به من می گه : چ عج...ج...جب !

خجالت می کشم و سرم و پاین میندازم!

روی فرش اتاقم یه کتاب می بینم دولا می شم تا

برش دارم اما تا از روی زمین بلندش می کنم تمام کاغذاش تیکه

تیکه می شن!

مگه من چند وقته که توی این اتاق نیومدم؟

می شینم پشت میزم و طبق عادت پاهام رو دراز می کنم!

تقی می خوره به میز و یه عالمه دردم می گیره!

آرنجم ومیذارم رو میز و دستام و زیر چونم قفل می کنم!

به دیوار جلویی که نگاه می کنم می بینم وای چه قدر جای چسب

بلند می شم و می رم سراغ دیوار خاطرام : یه بلیز درست شده از کاغذ

یه نوشته از یک دوست، یه گل خشک شده، یه هفت ماندنی و ...

دوری می زنم پرده ی خوشگل قرمز اتاقم با تور گلبهی روش کاملا قهوه ای شده

پرده رو کنار می زنم و به این کوچه ی خلوت وساکت نگاه می کنم.

همه چیز برایم نا اشنا است من کیم؟ چرا انقدر غریبه ام؟

چرا دم در اتاقم و تار انکبوت کرفته، چرا تختم خلاف همیشه مرتبه؟

چرا...........................................................................؟


نوشته شده در پنج شنبه 90/5/27ساعت 12:16 صبح توسط زینب السادات میرامین محمدی نظرات ( ) |


Design By : Pichak